ادامه زندگی نامه حضرت محمد(ص)...
تغییر قبله
نوشتار اصلی: تغییر قبله
مطابق نقل مشهور، پیغمبر(ص) تا ۱۷ ماه پس از ورود به مدینه هنگام نماز رو به مسجد الاقصی میایستاد. یهودیان میگفتند: محمد قبله نداشت تا آنکه ما به او یاد دادیم. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود. روزی که در مسجد بنی سلمه نماز ظهر میخواند، در شعبان سال دوم، در بین نماز این آیه بر وی نازل شد:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ [۴۴]ترجمه=همانا میبینیم گردش روی تو را در آسمان، پس همانا ما برای تو قبلهای قرار میدهیم که از آن خشنود باشی. پس برگردان روی خود را به سوی مسجد الحرام و هرجا که بودید بگردانید رویهای خود را بدان جهت و همانا آنانکه دادیم به آنها کتاب را میدانند که آن حق است از جانب پروردگارشان و خدا از آنچه میکنند غافل نیست.
پیغمبر(ص) در همان حال روی را از بیت المقدس به طرف کعبه کرد. این مسجد در تاریخ اسلام به مسجد ذوالقبلتین معروف شده است. تغییر قبله از مسجد الاقصی به مکه بر یهود و منافقان گران افتاد. نشانه آن این است که بر مسلمانان خرده میگرفتند که چرا تاکنون در نماز به مسجد اقصی رو میکردید و اکنون قبله شما تغییر یافت. این آیه در پاسخ نکوهش کنندگان آمده است:
سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ [۴۵]ترجمه=به زودی بیخردان مردم میگویند چه چیز برگرداند ایشان را از قبله شان که بر آن بودند. بگو خاور و باختر از آن خداست هر که را میخواهد به راه راست هدایت میکند.
جنگ بدر
نوشتار اصلی: جنگ بدر
از روزی که پیامبر(ص) پیمان دوم عقبه را با مردم مدینه بست، پیش بینی میشد که درگیری با قریش حتمی خواهد بود.[۴۷] نخستین غزوه در ماه صفر سال دوم هجرت بود که آن را غزوه ابواء و یا ودّان نامیدهاند. در این لشکرکشی درگیری پیش نیامد. پس از آن، غزوه بُواط در ربیع الاول بود که در آن هم درگیری رخ نداد. در جمادی الاولی خبر رسید که کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان از مکه عازم شام است. پیغمبر به سروقت آنان تا ذات العشیرة رفت ولی کاروان از پیش گذشته بود. این غزوهها از آن رو بینتیجه میماند که جاسوسانی در داخل مدینه از تصمیم پیغمبر آگاه میشدند و پیش از حرکت نیرو، خود را به کاروان میرساندند و آنان را از خطری که در پیش داشتند آگاه میکردند. کاروان هم یا مسیر خود را تغییر میداد و یا در رفتن شتاب میکرد.[۴۸]
سرانجام در همان سال دوم هجری، مهمترین برخورد نظامی مسلمانان و مشرکان پیش آمد. در نبردی که به جنگ بدر مشهور شد، با آنکه عده مسلمانان کمتر از مکیان بود، توانستند پیروزی را از آن خود کنند و از مشرکان، بسیاری کشته و اسیر شدند و دیگران نیز گریختند.[۴۹] در این جنگ ابوجهل و عدهای دیگر (۷۰ تن؟) از مهتران و مهترزادگان قریش کشته شد و همین اندازه اسیر گردیدند. از مسلمانان تنها ۱۴ تن شهید گشت. در جنگ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، گذشته از فداکاریها و یاوریها که به پیغمبر(ص) کرد، پشت سپاه اسلام بود و چند تن از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند به دست او کشته گشتند و شجاعت حضرتش بود که پیروزی لشکر را مسلم ساخت.[۵۰]
درگیری با یهود
نخستین درگیری با یهودیان، چند هفته پس از جنگ بدر و پیروزی بزرگ مسلمانان رخ داد. یهودیان بنی قینقاع بیرون شهر مدینه در قلعهای منزل داشتند و به کار زرگری و آهنگری میپرداختند. نوشتهاند روزی زنی از عرب به بازار رفت و کالای خود را در بازار بنی قینقاع فروخت و بر در دکان زرگری نشست یکی از یهودیان جامه او را بر پشت وی گره زد، چون زن از جا برخاست جامهاش به یک سو رفت و یهودیان بدو خندیدند. زن فریاد برآورد و مسلمانان را به یاری خود خواند. ستیزه برخاست. مسلمانی به یاری زن، مرد یهودی را کشت. یهود برآشفتند و مسلمان را کشتند و فتنه بالا گرفت. پس از این حادثه پیامبر(ص) یهودیان را از پایان کار قریش ترساند و بدانها گفت اگر بخواهند اینجا بمانند باید تسلیم شوند. بنی قینقاع گفتند شکست مردم مکه تو را فریفته نگرداند، آنان مرد جنگ نبودند. اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چکاره هستیم. این آیه درباره این یهودیان نازل شده است:
قُل لِّلَّذِینَ کفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَیٰ جَهَنَّمَ ۚ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿۱۲﴾ قَدْ کانَ لَکمْ آیةٌ فِی فِئَتَینِ الْتَقَتَا ۖ فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَیٰ کافِرَةٌ... (ترجمه: بگو به آنان که کافر شدند، به زودی مغلوب میگردید و در دوزخ گرد میشوید که بدجایگاهی است. همانا در دو دستهای که با یکدیگر دیدار کردند برای شما نشانی بود، دستهای در راه خدا کارزار میکرد و دسته دیگر کافر بود...)[۳–۱۲-۱۳]
پیغمبر ناچار آنان را محاصره کرد و محاصره آنان ۱۵ شبانه روز طول کشید و چون تسلیم شدند، عبدالله بن ابی اصرار ورزید و پیغمبر از کشتن آنان درگذشت و آنان را به شام تبعید کرد. محاصره این دسته از یهودیان در ماه شوال سال دوم هجرت بود.[۵۱]
جنگ احد
نوشتار اصلی: جنگ احد
در سال سوم هجری، قریشیان از قبایل متحد خود بر ضد مسلمانان یاری خواستند و با لشکری مجهز به فرماندهی ابوسفیان، به سوی مدینه به راه افتادند. پیامبر(ص) نخست قصد داشت در مدینه بماند، ولی سرانجام بر آن شد تا برای مقابله با لشکر مکه از شهر بیرون رود. در جایی نزدیک کوه اُحُد، دو لشکر با یکدیگر روبهرو شدند و با اینکه نخست پیروزی با مسلمانان بود ولی با ترفندی که خالد بن ولید به کار برد و با استفاده از غفلت گروهی از مسلمانان، مشرکان از پشت هجوم بردند و به کشتار آنان پرداختند. در این جنگ حمزه، عموی پیامبر(ص)، به شهادت رسید، پیامبر(ص) خود زخم برداشت و شایعه کشتهشدن ایشان نیز موجب تضعیف روحیه مسلمانان شد. مسلمانان غمگین به مدینه بازگشتند و آیات قرآن که در این واقعه نازل شد، دربردارنده تسلیت بر مسلمانان است.
جنگهای بنینضیر، دومة الجندل
نوشتارهای اصلی: جنگ بنینضیر و دومة الجندل
در سال ۴ق.، چند درگیری پراکنده با قبایل اطراف مدینه پیش آمد که دیانت جدید را به سود خود نمیدیدند و ممکن بود با یکدیگر متحد شده، به مدینه هجوم آورند. دو حادثه رجیع و بئر معونه که طی آن مبلغان مسلمان توسط جنگجویان قبایل متحد کشته شدند، نشان از همین اتحاد و نیز تلاش پیامبر(ص) برای گسترش اسلام در مدینه دارد.[۵۲] در این سال یکی از مهمترین درگیریهای پیامبر(ص) با قومی از یهود مدینه با نام بنینَضیر پیش آمد که پیامبر(ص) با ایشان به مذاکره پرداخت و یهودیان قصد جان او را کردند؛ اما سرانجام ناچار شدند از منطقه کوچ کنند.[۵۳] (نک: غزوه بنینضیر)
در سال بعد، پیامبر(ص) و مسلمانان به حدود مرزهای شام در جایی به نام دومة الجَندَل رفتند؛ وقتی سپاه اسلام به آنجا رسید، دشمن گریخته بود و پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۵۴]
جنگهای احزاب، بنیقریظه، بنیمصطلق
نوشتارهای اصلی: جنگ احزاب، جنگ بنیقریظه، و جنگ بنیمصطلق
ابوسفیان در سال ۴ هجری گروهی را به بدر آورد، اما در وسط راه پشیمان شد و برگشت. این بازگشت موقعیت فرماندهی او را در نظر بزرگان قریش ضعیف کرد و ناچار شد به تهیه سپاه بزرگ و منظمی بپردازد. سرانجام در سال پنجم هجرت سپاهی بین هفت تا ده هزار تن فراهم آورد که ششصد تن سواره جزء آنان بود. این لشکر بزرگ رو به مدینه نهاد. چون سپاه از قبیلههای مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را احزاب نامیدهاند. بعلاوه، در این جنگ گروهی از یهودیان بنی نضیر که در خیبر به سر میبردند با قریش و قبیله غطفان علیه پیغمبر متحد شدند. یهودیان بنی قریظه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد بودند که قریش را یاری نکنند پیمان شکنی و با مردم مکه همدست شدند. در مقابل این لشکر انبوه، پیغمبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.
مردم مدینه برخلاف جنگ احد این بار پذیرفتند که شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. دراین جنگ بود که به صلاح دید سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود و دشمن نمیتوانست از این سه جانب به شهر حمله برد؛ و با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ ماند. پیش از آن که سپاه مکه به نزدیکی مدینه رسد کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، چه، تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمیتوانستند از خندق بجهند و چون پیش میآمدند تیراندازان به آنها مجال نمیدادند.
عمرو بن عبدود و عکرمه بن ابی جهل تصمیم گرفتند از خندق عبور کنند. عمرو که شجاعی نامدار بود به دست علی(ع) کشته شد. به صورت ظاهر جنگ خندق برای مدینه زیان آور بود. سپاهاندک مسلمانان در مقابل آن لشکر انبوه چه میتوانست بکند؟ پیغمبر نخست خواست قبیله غطفان را از جمع لشکریان جدا کند. بدانها پیام داد یک سوم محصول مدینه از آن شما به شرطی که با قریش همکاری نکنید. انصار مدینه از پیغمبر پرسیدند: این مصالحه وحی آسمانی است؟ گفت: نه. گفتند: در این صورت ما تن به چنین شکستی نمیدهیم. آن روزها که خدا ما را به دین اسلام هدایت نکرده بود به خواری تن در نمیدادیم، امروز که خدا به سبب تو ما را رستگار ساخته چگونه ممکن است خود را زبون سازیم. در نتیجه آن مصالحه انجام نشد.
اما یک دوتن از مسلمانان که اسلام خود را آشکار نمیکردند، از یک سو با بنی قریظه و از سوی دیگر با غطفان مربوط شدند، و آن دو را نسبت به هم بدبین کردند. قضای آسمانی هم یاری کرد. باد و سرما درگرفت و کار بر سپاهیان مکه دشوار شد. ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست.
پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امیدبخش بود، برای مکه مصیبتهای فراوانی به بار آورد. مسلم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست دادهاند. به علاوه، قدرت مدینه راه بازرگانی مکه به سوریه را به خطر انداخته است و بازرگانان قریش دیگر نمیتوانند آسوده به کار خود مشغول باشند. موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده دیگر قبیلهها در هم شکست. پدید آمدن حوادث غیر منتظره که سپاهی بدان بزرگی را از دروازههای شهر ناکام برگرداند، بعضی عربهای بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العادهای مسلمانان را یاری میکند و پس از این جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.[۵۵]
پس از پایان نبرد احزاب، پیغمبر به سروقت یهود بنی قریظه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمیکردند، در امان بودند، اما آنان در جنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیمغبر به سروقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از ۲۵ شب، تسلیم شدند. قبیله اوس که با بنی قریظه پیمان داشتند به پیغمبر گفتند: بنی قریظه هم پیمانهای ما هستند و از کاری که کردهاند پشیمان شدهاند؛ با هم پیمانهای ما هم مانند هم پیمانان خزرج (بنی قینقاع) رفتار کن، چنانکه دیدیم پیغمبر آن دسته از اسیران یهود را به عبدالله بن ابی که هم پیمان آنان بود بخشید. پیغمبر داوری اسیران بنی قریظه را به سعد بن معاذ، رئیس قبیله اوس، واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند. سعد گفت: رأی من این است که مردان آنها کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. بر طبق داوری سعد خندقها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند.[۵۶]
البته مورخان در داستان بالا اختلاف دارند. دکتر شهیدی مینویسد: به نظر میرسد داستان بنی قریظه سالها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره برافتاد به وسیله داستان گویی که از تیره خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریر درآمده باشد، تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه اوس نزد پیامبر(ص) بهاندازه طایفه خزرج نبود و برای همین است که پیغمبر هم پیمانهای خزرج را نکشت، اما هم پیمانان اوس را گردن زد. و نیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله اوس جانب هم پیمانهای خود را رعایت کرده است.[۵۷]
در سال ۶ق، مسلمانان توانستند قوم بنیمُصْطَلِق را که بر ضد پیامبر(ص) درصدد تجمع بودند، شکست دهند.[۵۸] (نک: غزوه بنیمصطلق)
صلح حدیبیه
نوشتارهای اصلی: صلح حدیبیه و بیعت رضوان
نبرد احزاب، تسلیم یهودیان بنی قریظه و دو سه جنگ که در سال ششم هجری رخ داد و به سود مسلمانان پایان یافت و غنیمتهای جنگی که نصیب آنان شد، قدرت اسلام را در دیده ساکنان شبه جزیره بالا برد، چنانکه بسیاری از قبیلهها مسلمان و یا فرمانبردار اسلام شدند.[۵۷]
وقت آن رسیده که پیغمبر حشمت اسلام را به مردم مکه نشان دهد و آنان را به مسلمانی بخواند. اگر قریش سرسختی نشان نمیدادند و مسلمان میشدند، به سود آنان و مسلمانان بود؛ چه از یک سو رستگاری آنان در مسلمانی بود و از سوی دیگر اسلام مردم این شهر، که در دیده عربها مقامی ارجمند داشتند، و نیز مردمی لایق و کارآزموده بودند، برای آینده اسلام خالی از اهمیت نبود. در ذی القعده سال ششم هجری پیغمبر با هزار و پانصد تن از مردم مدینه برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش چون از قصد پیغمبر آگاه شدند برای ممانعت وی آماده گردیدند. نخست خالد بن ولید و عکرمه بن ابی جهل را روانه کردند تا او را از رسیدن به مکه بازدارند. پیغمبر(ص) در جایی که حدیبیه نام دارد و آغاز سرزمینهای حرم است فرود آمد و به مردم مکه پیغام داد ما برای زیارت آمدهایم نه برای جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام مصالحه نامهای بین او و نماینده مردم مکه امضا شد که به موجب آن برای ده سال جنگی بین دو طرف نخواهد بود. در این سال مسلمانان نباید به مکه داخل شوند، اما در سال آینده همین موقع مردم شهر سه روز از مکه بیرون میروند و شهر را برای مسلمانان خواهند گذاشت تا زیارت کنند. یکی دیگر از مواد این پیمان نامه این بود که هرکس از مردم مکه نزد محمد(ص) آید به مکه برگردانده شود، اما اگر کسی از مدینه به مکه رفت قریش الزامی ندارد او را بازگرداند. دیگر ماده پیمان نامه این بود که هر قبیله آزاد است که در پیمان قریش باشد یا در پیمان محمد(ص).[۵۹]
بعض یاران پیغمبر چون نمیتوانستند عمق این پیمان نامه و عواقب آن را دریابند برآشفتند و آن را برای خود شکستی دانستند. اما در حقیقت امضای این پیمان پیروزی بزرگی برای مسلمانان بود، زیرا مشرکان مکه که تا آن روز پیغمبر و پیروانش را به حساب نمیآوردند و میخواستند آنان را از روی زمین بردارند، حالا علاوه بر آن که او را به رسمیت میشناختند با او مانند همتا و طرف مقابل معامله میکردند. نیز، در این پیمان نامه آمده بود که قبیلهها آزادند به پیغمبر(ص) بپیوندند یا به قریش، دراین صورت اگر مسلمانان یا قریش با هم پیمانان خود به جنگ برخاستند، این پیمان لغو خواهد بود. که بعداً قریش با رعایت نکردن همین شرط موجبات فتح مکه را پدید آوردند. اندکی پس از امضای پیمان یکی از مردم مکه که مسلمان شده بود طبق پیمان حدیبیه به مردم مکه تسلیم شد، اما او در بین راه از چنگ محافظان خود گریخت ولی بجای آن که به مدینه بیاید در نقطهای که بر سر کاروان قریش به شام است موضع گرفت. اندک اندک عدهای از مسلمانان مکه به او پیوستند و برای کاروان قریش خطر جدی پدید آوردند. چون هیچ قانونی وجود نداشت که پیغمبر این عده را به مردم مکه برگرداند، ناچار پس از چندی بدو متوسل شدند که آنان را به مدینه بخواند و مسئله پس دادن پناهندگان منتفی شد. مهمتر آنکه نقض یکی از مواد پیمان نامه از جانب قریش موجب گشودن شهر مکه شد.[۶۰]
دعوت سران ممالک دیگر به اسلام
نوشتار اصلی: دعوت جهانی اسلام
پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) که تا حدی از تجاوزات و تعرضهای قریش آسوده خاطر شده بود، در سال هفتم هجری، تصمیم به دعوت فرمانروایان و پادشاهان ممالک اطراف گرفت. سپس نامههایی به امپراتور روم شرقی، ایران، نجاشی و نیز امیر غسانیان شام و امیر یمامه فرستاد.[۶۱] (رجوع کنید به: نامههای پیامبر)
جنگ خیبر
نوشتار اصلی: جنگ خیبر
در سال هفتم هجری، پیامبر(ص) بر یهودیان خَیبَر پیروز شد که پیش از آن چندین بار با دشمنان بر ضد او همپیمان شده بودند و آن حضرت از جانب ایشان آسودهخاطر نبود. قلعه خیبر که در نزدیکی مدینه واقع شده بود، به تصرف مسلمانان درآمد و پیامبر(ص) پذیرفت که یهودیان به کار زراعت خویش در آن منطقه ادامه دهند و هر سال از محصول خود بخشی به مسلمانان بپردازند.[۶۲]
در نبرد خیبر،
کار فتح یکی از قلعهها دشوار شد و رسول خدا(ص) به ترتیب ابوبکر و عمر را برای فتح آن
فرستاد، اما عاجز ماندند و پیامبر(ص) گفت:
لاُعطینّ هذه
الرایةَ غداً رجلاً یفتح اللهُ علی یدیه، یحبُّ اللهَ و رسولَه، و یحبُّه اللهُ و
رسولُه (ترجمه: البته
فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا به دست وی فتح را به انجام رساند، مردی
که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست میدارند.)
بامداد فردا علی را خواست، و درد چشم او را با آب دهان خود معالجه کرد و به
او گفت: این پرچم را بگیر و پیش رو تا خدا تو را پیروز گرداند.
به روایت ابن اسحاق از ابورافع: علی(ع) نزدیک قلعه رفت، و با آنان نبرد کرد و چون سپرش در اثر ضربت یک نفر یهودی از دست وی افتاد، دری از قلعه را برداشت و سپر قرار داد و تا موقعی که فتح به انجام رسید، همچنان در دست وی بود و پس از آنکه از کار جنگ فارغ شد آن را انداخت. ابورافع میگوید: من و هفت نفر دیگر هرچه خواستیم آن را از جای بلند کنیم نتوانستیم.[۶۳]
زیارت خانه خدا
در ذیقعده سال هفتم هجری به موجب پیمان حدیبیه پیغمبر روانه مکه شد. ورود پیغمبر و مسلمانان به مسجدالحرام و انجام اعمال عمره، شکوه مراسم و حرمتی که مسلمانان به پیغمبر خویش مینهادند در دیده قریش بزرگ جلوه کرد و تقریباً بر آنان مسلم شد که دیگر نیروی مقابله با محمد(ص) را ندارند؛ و آنانکه دوراندیشی بیشتری داشتند، دانستند دوره بزرگی سران قبیله و بازرگانان به سر آمده و در تازهای به روی مردم گشوده شده است. بدین جهت دو تن از بزرگان آن تیره، خالد بن ولید و عمرو بن عاص، خود را به مدینه رساندند و مسلمان شدند.[۶۴]
فتح مکه
نوشتار اصلی: فتح مکه
به موجب پیمان حدیبیه مقرر شده بود که هر قبیلهای میتواند با هر یک از دو گروه قریش یا مسلمانان پیمان ببندد. خزاعه به پیمان حضرت محمد(ص) و بنوبکر به پیمان قریش در آمدند. در سال هشتم، درگیری بین بکر و خزاعه پدید شد و قریش بنوبکر را علیه خزاعه یاری کردند. بدین ترتیب، پیمان حدیبیه به هم خورد، زیرا قریش علیه هم پیمانان پیامبر وارد جنگ شدند. ابوسفیان که متوجه شده بود این گستاخی بیکیفر نخواهد ماند، خود را به مدینه رساند شاید پیمان را تجدید کند ولی نتیجهای نگرفت.
پیامبر در ماه
رمضان سال ۸ هجرت با
۱۰۰۰۰ نفر روانه مکه شد. و ترتیب حرکت را طوری داده بود که هیچکس از سفر او مطلع
نگردد. چون لشکر به مرّالظهران رسید، عباس، عموی پیامبر، شب هنگام از
خیمه بیرون شد و خواست کسی از مردم مکه را ببیند و به وسیله او پیغام دهد که قریش
پیش از آنکه هلاک شوند خود را به پیغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفیان برخورد و او را
پناه داد و نزد پیامبر آورد. ابوسفیان مسلمان شد. روز دیگر پیامبر دستور داد عباس او را در جای مناسبی نگاهدارد تا لشکریان از پیش روی او
بگذرند. ابوسفیان چون عظمت مسلمانان را دید به عباس گفت: پادشاهی پسر برادرت بزرگ
شده است. عباس گفت: وای بر تو این پیامبری است نه پادشاهی. گفت: بلی چنین است!
عباس به پیامبر گفت: ابوسفیان مردی است که میخواهد امتیازی داشته باشد. پیامبر
گفت: هر کس به خانه رود و در را به روی خود ببندد در امان است. هرکس به خانه
ابوسفیان پناهنده شود در امان است. هرکس به مسجد
الحرام برود در امان
است. لشکر انبوه با آرامی وارد مکه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند که سعد
بن عباده رئیس تیره خزرج، چون به مکه
درآمد گفت: امروز روز کشتار است! امروز روز درهم شکسته شدن حرمت است. سعد به گمان
خود میخواست از قریش یا از تیره عدنانی انتقام بگیرد، و داد یثرب و مردم آن را
از قریش و مکه بستاند. برای اینکه این توهم در ذهن مسلمانان جای نگیرد و فتح
اسلامی را به حساب کینهتوزی قبیله نگذارند، پیامبر(ص)، علی را فرستاد و بدو گفت: پرچم را از سعد بگیر که امروز روز
رحمت است. بین مسلمانان و مردم مکه جز چند درگیری مختصر رخ نداد. پیغمبر(ص) به
مسجد درآمد و همچنانکه سوار بود ۷ بار کعبه را طواف کرد و بر در کعبه ایستاد و گفت:
لا اله الا الله
وحده لا شریک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده
مردم هر ادعایی را جز خدمت کعبه و آب دادن
حاجیان زیر پا گذاشتند. پیامبر(ص) دو هفته در مکه ماند و کارهای شهر را سر و صورت
داد. از جمله آنکه کسانی را به اطراف مکه فرستاد تا بتخانهها را ویران کنند و
بتهایی را هم که در خانه کعبه نهاده بودند در هم شکست. رفتاری که پیامبر با مردم
مکه کرد سماحت اسلام و بزرگواری پیامبر این دین را در دیده مخالفان آشکار ساخت.
قریش که مدت ۲۰ سال از هیچ آزاری نسبت به محمد(ص) و پیروان او دریغ نکرده بودند از
کیفر میترسیدند و چون از او شنیدند که در پاسخ آنها گفت: همه شما را آزاد کردم؛
از همان روز به جای آنکه با اسلام بجنگند مصمم شدند به نام اسلام با نامسلمانان
جنگ کنند.[۶۵]
جنگ حنین
نوشتار اصلی: جنگ حنین
هنوز ۱۵ روز از اقامت پیامبر(ص) در مکه نگذشته بود که برخی از طوایف پرشمار و مسلمان ناشده جزیرةالعرب بر ضد آن حضرت متحد شدند. پیامبر(ص) با لشکری انبوه از مسلمانان از مکه بیرون آمد و چون به جانی به نام حُنَین رسید، دشمنان که در درههای اطراف کمین کرده بودند، به تیراندازی پرداختند. شدت تیرباران چنان بود که سپاه اسلام روی به عقب نهاد، گروهی اندک بر جای ماندند، ولی سرانجام گریختگان نیز بازگشتند و بر سپاه دشمن هجوم بردند و ایشان را بشکستند.[۶۶]
جنگ تبوک
نوشتار اصلی: جنگ تبوک
از وقایع سال نهم هجرت غزوه تبوک است. به پیغمبر خبر رسید که رومیان سپاه انبوهی در بلقاء فراهم آوردهاند و میخواهند به مسلمانان حمله برند. تابستانی سخت گرم و هنگام رسیدن میوهها بود و مردم میخواستند در خانهها به آسایش به سر برند. در بیت المال نیز مالی چندان دیده نمیشد. عادت پیغمبر چنان بود که در لشکرکشی هدف را معین نمیکرد، اما در جنگ تبوک به سبب دشواریهایی که در پیش بود اعلام داشت که به جنگ با رومیان خواهیم رفت. گروهی میگفتند: فصل گرماست، در این فصل مروید! این دسته همانند که با این آیه سرزنش شدهاند:
وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِی الْحَرِّ ۗ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا ۚ لَّوْ کانُوا یفْقَهُونَ (ترجمه: و گفتند در گرما کوچ مکنید. بگو گرمی آتش دوزخ سختتر است اگر میدانستند.)[۹–۸۱]
شمار سپاهیان اسلام را در این غزوه سی هزار تن نوشتهاند.[۶۷] و این بالاترین رقم لشکر در غزوههای اسلامی و بلکه بالاترین رقم گردآوری سپاه در عربستان تا آن روز است. در این لشکرکشی پیغمبر علی بن ابی طالب را در مدینه نهاد تا به کار خانه او رسیدگی کند. منافقان گفتند او دوست نداشت که در این سفر علی(ع) همراه او باشد و چون علی(ع) در این باره به پیغمبر شکایت کرد فرمود من تو را خلیفه خود کردم که تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست. لشکر از تشنگی به زحمت افتاد و چون به تبوک رسیدند معلوم شد خبر آمادگی رومیان درست نبوده است. جنگ تبوک آخرین درگیری مسلمانان با نامسلمانان در زندگی پیغمبر بود. از این پس سراسر عربستان تسلیم شد. پس از این جنگ بود که از هر قبیله نمایندگانی برای اظهار اطاعت قبیلههای خود و پذیرفتن اسلام نزد پیغمبر آمدند و تقریباً میتوان گفت عموم قبیلهها مسلمان شدند. این سال را بدین علت سنة الوفود نامیدهاند. (وفود جمع وفد به معنای دسته نمایندگان یا مهمانان است).[۶۸]
سنة الوفود
نوشتارهای اصلی: سنة الوفود و مباهله
وَفدها یعنی: هیئتهای نمایندگی قبائل مختلف عرب برای اظهار اسلام، و انقیاد قبائل خویش، بیشتر در سال نهم هجرت، و احیاناً پیش یا پس از آن، به حضور پیامبر(ص) میرسیدند و اسلام و انقیاد خود را به عرض میرساندند، و مورد لطف و محبت و عنایت شخصی وی واقع میشدند.[۶۹] هم در این سال پیامبر(ص) با مسیحیان نجران پیمان بست،[۷۰] به حج رفت و در بازگشت در جایی به نام غدیر خم، علی بنابیطالب(ع) را «مولا»ی مسلمانان پس از خود اعلام کرد.[۷۱]