عقاید من

یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو

عقاید من

یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو

  • ۰
  • ۰

حضرت محمد (ص) 2


ادامه زندگی نامه حضرت محمد(ص)...

دعوت علنی

نوشتار اصلی: دعوت علنی

نوشته‌اند پس از آن که محمد(ص) به پیغمبری رسید تا مدت سه سال دعوت او پنهانی بود. لیکن بعضی با توجه به ترتیب نزول آیه‌های قرآن کریم گویند که دعوت عمومی به فاصله‌ای اندک از بعثت بوده است.[۱۶]

پیغمبر(ص) در آغاز مردم را به ترک پرستش بتها و به پرستیدن خدای یگانه می‌خواند. در ابتدا نمازها دو رکعتی بود. بعدها بر غیر مسافران چهار رکعت و بر مسافران دو رکعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان می‌شدند و در شکاف کوه‌ها و جاهای دور از رفت و آمد نماز می‌گزاردند. اندک اندک مسلمانی در مکه پراکنده شد.[۲۰]

چنان که مشهور است چون سه سال از بعثت وی گذشت پروردگار او را مأمور کرد که آشکارا مردم را به خدای یگانه بخواند:

وَأَنذِرْ‌ عَشِیرَ‌تَک الْأَقْرَ‌بِینَ ﴿۲۱۴﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۱۵﴾ فَإِنْ عَصَوْک فَقُلْ إِنِّی بَرِ‌یءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۲۱۶﴾ (ترجمه: و خویشان نزدیکت را هشدار ده. (۲۱۴) و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده‌اند، بال خود را فرو گستر. (۲۱۵) و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو: «من از آنچه می‌کنید بیزارم.» (۲۱۶))[۲۶–۲۱۴-۲۱۶]

ابن اسحاق نوشته است چون این آیه‌ها نازل شد پیغمبر(ص)، علی(ع) را فرمود: یا علی خدا مرا فرموده است تا خویشاوندان نزدیک خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندی بکش و مقداری نان و قدحی شیر فراهم کن. علی(ع) چنان کرد و در آن روز ۴۰ تن یا نزدیک به ۴۰ تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند، اما همین که رسول خدا خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت او شما را سحر کرد. مجلس به هم خورد. رسول خدا روزی دیگر آنان را خواند و گفت:‌ای فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب کسی بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام برای قوم خود آورده باشد. دنیا و آخرت را برای شما آورده ام.[۲۱] طبری می‌نویسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خویشاوندان رساند گفت: کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌کند تا برادر من، وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟ همه خاموش شدند و علی(ع) گفت:‌ای رسول خدا! آن من هستم. پیغمبر فرمود: این وصی من و خلیفه من در میان شماست؛ سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.[۲۲] این روایت را بدین سان، دیگر مورخان و نویسندگان سیره نیز آورده‌اند و از حدیثهای مشهور است.[۲۳]

پیامبر اسلام(ص):
حُسنُ الخُلقِ و حُسنُ الجَوارِ یعمرانِ الدیارِ (ترجمه: حسن خلق و حسن همسایگی دنیا را آباد می‌کند.)

پیام پیامبر، ص ۷۷۳-۷۷۲.

به تدریج شمار مسلمانان روزافزون شد و نگرانی بزرگان قریش بیشتر گردید. آنان نزد ابوطالب [عمو و حامی پیامبر(ص)] رفتند و از وی خواستند برادر زاده‌اش را از دعوتی که آغاز کرده است بازدارد. روزی از وی خواستند محمد(ص) را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند است بگیرد. ابوطالب گفت: پسرم را به شما بدهم تا او را بکشید و فرزند شما را پرورش دهم؟ چه تکلیف دشواری.[۲۴]

قریشیان به موجب پیمانهای قبیله‌ای نمی‌توانستند به پیغمبر آسیب جانی برسانند، زیرا در این صورت با بنی هاشم درگیر می‌شدند، و ممکن بود تیره‌های دیگر نیز در میان آیند و کار دشوار گردد. بدین جهت، مخالفت آنان با پیغمبر از حدود بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود. لیکن نومسلمانان بی‌پناه را تا آنجا که می‌توانستند آسیب می‌رساندند.[۲۵]

اندک اندک درگیری آشکار می‌شد. قریشیان بار دیگر نزد ابوطالب رفتند و از وی خواستند برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته است، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با برادرزاده خود در میان نهاد و پیغمبر(ص) در پاسخ گفت: به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند از دعوت خود دست برنمی دارم. ابوطالب هم گفت: حال که چنین است کار خود را دنبال کن و من نمی‌گذارم به تو آسیبی برسد. از این پس قریشیان در آزار او و پیروانش کوشا شدند.[۲۵]

هجرت مسلمانان به حبشه

نوشتار اصلی: هجرت به حبشه

رویدادهای مهم دوران زندگی پیامبر(ص) در مکه

پیش از اسلام

۵۶۹-۵۷۰

تولد محمد؛ مرگ عبدالله (پدر)

۵۷۶

مرگ آمنه (مادر)

۵۷۸

مرگ عبدالمطلب (پدربزرگ و سرپرست)

۵۸۳

سفر تجاری به شام

۵۹۵

ازدواج با خدیجه

۶۰۵

تولد فاطمه زهرا(س) (طبق برخی اقوال)

اسلام

۶۱۰

بعثت و شروع نبوت

۶۱۳

دعوت عشیره و آغاز دعوت علنی و عمومی

۶۱۴

آغاز آزار مسلمانان توسط مردم مکه

۶۱۵

تولد فاطمه زهرا(س) (طبق برخی اقوال)

۶۱۵

هجرت گروهی از مسلمانان به حبشه

۶۱۶

آغاز محاصره بنی هاشم در شعب ابی طالب

۶۱۹

پایان محاصره بنی هاشم در شعب ابی طالب

۶۱۹

سال اندوه: وفات ابوطالب و خدیجه

۶۲۰

اسراء و معراج

۶۲۱

پیمان اول عقبه (بیعت النساء)

۶۲۲

پیمان دوم عقبه (بیعت الحرب)

۶۲۲

مهاجرت مسلمانان به یثرب

به همان نسبت که رقم نو مسلمانان بالا می‌رفت، دشمنی و مخالفت قریش با محمد(ص) بیشتر می‌شد. ولی پیغمبر(ص) در حمایت ابوطالب بود و به موجب پیمان قبیله‌ای نمی‌توانستند به شخص او آسیب جانی برسانند. اما نسبت به پیروان او مخصوصاً آنان که پشتیبانی نداشتند، از هیچ گونه سختگیری و آزار دریغ نمی‌کردند. آزار این نومسلمانان بر پیغمبر(ص) گران بود. ناچار به ایشان دستور داد به حبشه بروند. به آنها گفت: در آن سرزمین پادشاهی است که کسی از او ستم نمی‌بیند، به آن جا بروید و در آن جا بمانید تا خداوند شما را از این مصیبت برهاند. همین که قریش از هجرت نومسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را نزد نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشی پس از شنیدن سخنان نمایندگان قریش و پاسخهای مسلمانان، از سپردن آنان به نمایندگان قریش امتناع کرد. بدین ترتیب نمایندگان قریش دست خالی به مکه بازگشتند.[۲۶]

محاصره بنی هاشم

نوشتار اصلی: شعب ابی طالب

قریشیان چون دیدند مسلمانی روز به روز در مکه پیش می‌رود، و نیز دیدند که نجاشی مهاجران حبشه را به فرستادگان تحویل نداد، تصمیم گرفتند محمد(ص) و بنی هاشم را در فشار اقتصادی قرار دهند. بدین جهت، عهدنامه‌ای نوشتند که از این پس نباید کسی به فرزندان هاشم و عبدالمطلب زن دهد یا از آنان زنی بخواهد. نباید چیزی به آنان بفروشد و چیزی از آنان بخرد. سپس این عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. از این پس بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ناچار در دره‌ای که شعب ابی یوسف نام داشت و به شعب ابی طالب معروف گشت، محاصره شدند.[۲۷]

محاصره بنی هاشم ۲ یا ۳ سال طول کشید. در این مدت که آنان به سختی به سر می‌بردند، یکی دو تن از خویشاوندان ایشان شبانه گندم یا دیگر خوراکی به آنان می‌رساندند. شبی ابوجهل، که با هاشمیان سرسختانه دشمنی می‌کرد، از این ماجرا آگاه شد و حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم می‌برد مانع گردید. دیگران مدخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندک اندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. جمعی از شرکت کنندگان در پیمان، تصمیم گرفتند آن را پاره کنند. به روایت ابن هشام از ابن اسحاق چون به سر وقت پیمان نامه رفتند دیدند موریانه آن را خورده و تنها جمله «باسمک اللهم» از آن باقی مانده است.[۲۷] ابن هشام می‌نویسد گروهی از اهل علم گفته‌اند: «ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: برادرزاده‌ام می‌گوید موریانه پیمان نامه‌ای را که نوشته اید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ می‌گوید او را به شما خواهم سپرد. چون به سر وقت نامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نام خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند.[۲۷]

هجرت به مدینه

نوشتارهای اصلی: هجرت، ابوطالب، و خدیجه

سفر به طائف

اندکی پس از خروج پیامبر(ص) از شعب، دو تن از نزدیک‌ترین یاورانش، خدیجه و ابوطالب وفات یافتند.[۲۸] (نک: عام الحزن) با وفات ابوطالب، پیامبر(ص) یکی از جدی‌ترین حامیان خود را از دست داد و مشرکان با فرصت به دست آمده بر اذیت و آزار پیامبر(ص) و مسلمانان افزودند. کوشش پیامبر(ص) برای دعوت ساکنانِ خارج مکه، به‌ویژه طائف، به جایی نرسید و او آزرده خاطر و ناآسوده به مکه بازگشت.[۲۹] (نک: سفر پیامبر(ص) به طائف)

شرایط مدینه

نوشتار اصلی: جنگ بعاث

سرانجام توجه پیامبر(ص) به شهر یثرب جلب شد که شهری مستعد برای دعوت اسلام بود. مورخان نوشته‌اند گهگاه بین یهودیان یثرب و عربهای بت پرست شهر نزاع درمی گرفت و یهودیان به آنان می‌گفتند به زودی پیغمبری از نژاد اسرائیل خواهد آمد و سرپرستی ما را به عهده خواهد گرفت و بر شما ریاست خواهیم یافت. بدین ترتیب زمینۀ ظهور پیغمبر در ذهن مردم یثرب آماده بود. از سوی دگر قبیله‌های متفرق که در این شهر سکونت داشتند پیوسته با یکدیگر در زدوخورد بودند. در سالهای نزدیک به هجرت نزاعی سخت در بین دو قبیلۀ اوس و خزرج درگرفت. آن جنگ به یوم بُعاث معروف است. در این درگیری مردم بسیاری از هر طرف کشته شدند. هر دو قبیله از جنگ به ستوه آمده و خواهان آشتی بودند. اما طبق سنت رایج قبیله‌ای برای آنکه جنگ از میان برخیزد و طرفهای درگیر آشتی کنند باید به کسان مقتول خونبها پرداخت شود. مبلغ این خونبها را باید مرد بزرگی که همه ریاست او را بپذیرند تعیین کند. به علاوه این داوری را کسی باید به عهده بگیرد که خود در دسته بندی و نزاع شرکت نداشته باشد.

پیامبر اسلام(ص):
الجَنّةُ حرامٌ علی کلِّ فاحِش ان یدخُلَها. (ترجمه: ورود بهشت بر هر زشتگویی حرام است.)

پیام پیامبر، ص ۳۷۸-۳۷۹.

یافتن چنین کسی در یثرب ممکن نبود. چه اولاً بیشتر رؤسای مهم قبیله‌ها در جنگ داخل بودند، و ثانیاً رئیس قبیله‌ای حاضر نمی‌شد خود را از دیگری کمتر بداند. نوشته‌اند مردم یثرب می‌خواستند عبدالله بن اُبی بن ابی سلول را که مردی نسبتاً نیرومند و در جنگهای قبیله‌ای بی‌طرف مانده بود به ریاست شهر برگزینند و حتی نوشته‌اند که تاجی برای او آماده کرده بودند. اما در همین ایام در مکه حادثۀ دیگری رخ داد.[۳۰]

دیدار پیامبر(ص) با حاجیانی از مدینه

شیوۀ پیغمبر(ص) چنان بود که در موسم حج نزد قبیله‌هایی که برای زیارت آمده بودند می‌رفت و آنان را به مسلمانی می‌خواند. سالی، شش تن از مردم خزرج او را دیدند و محمد رسالت خود را به ایشان ابلاغ کرد. آنان چون گفته او را شنیدند، دعوت او را که نوید آشتی و صفا و پرهیزگاری می‌داد استقبال کردند و گفتند: ما نزد مردم خود می‌رویم و آنان را از دین تو باخبر می‌سازیم شاید به برکت تو جنگ و ستیز از شهر ما برود. اگر تو سبب شوی که ما با یکدیگر متحد شویم عزیزترین کس نزد ما خواهی بود.[۳۱]

این شش تن به یثرب برگشتند و مردم شهر را از دعوت محمد(ص) آگاه کردند. بیشتر مردم شهر از این پیشامد خوشحال شدند، چه آنان، چنان که گفتیم با داستان ظهور پیغمبر آشنا بودند و می‌خواستند با دعوت محمد(ص) به شهر خویش شرفی نصیب آنان گردد و بر یهودیان پیشی گیرند. دیگر اینکه کسی را به ریاست می‌پذیرفتند که از جانب خدا بود نه از جانب قبیله. و دیگر اینکه او از مردم شهر نبود و در جنگها و درگیریها شرکت نداشت.[۳۲]

پیمان اول عقبه

نوشتار اصلی: پیمان اول عقبه

سال دیگر به هنگام حج ۱۲ تن از مردم مدینه در عقبه با محمد(ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا شرک نیاورند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند (نک: زنده به گور کردن دختران)، بر کسی تهمت نزنند، در کارهای خیر که محمد(ص) دستور می‌دهد از او اطاعت کنند. پیغمبر(ص) مردی را به نام مصعب بن عمیر همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و ضمناً می‌خواست از وضع شهر و مقدار استقبال مردم از اسلام مطلع شود.[۳۲]

پیمان دوم عقبه

نوشتار اصلی: پیمان دوم عقبه

سال دیگر (سال ۱۳ بعثت)، در موسم حج، ۷۳ مرد و زن پس از فراغت از مراسم حج در عقبه گرد آمدند. رسول خدا با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشته‌اند نخستین سخنگو عباس بود که گفت:

ای مردم خزرج! محمد از ماست و تا آن جا که در توان ما بود او را از گزند مردم بازداشتیم. اکنون او می‌خواهد نزد شما بیاید اگر در توان خود می‌بینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او بازدارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید.

آنان در پاسخ عباس گفتند:

سخن تو را شنیدیم؛ اکنون‌ای رسول خدا آن چه نزد تو و خدای تو پسندیده است بگو!

پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس گفت:

با شما بیعت می‌کنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید.

نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن، و با دوست او دوست باشند و با هر که با وی به جنگ برخاست جنگ کنند. بدین سان این بیعت را بَیعَة الحرب نامیدند. پس از این بیعت بود که پیغمبر به مسلمانان اجازه داد که به یثرب بروند و آنان به شهر رفتند و مردم یثرب به خوبی از ایشان پذیرایی کردند. در تاریخ اسلام آنان که از مکه به مدینه رفتند، مهاجران و آنانی که در مدینه مهاجران را پذیرفتند انصار نامیده شدند.[۳۳]

توطئه‌دار النَدوة

همینکه سران قریش دانستند پایگاهی تازه برای نشر دعوت اسلام آماده شده است و مهمتر از آن اینکه مردم مدینه با پیامبر پیمان کمک بسته‌اند، خطر را بیشتر احساس کردند. چه می‌ترسیدند پس از آن همه آزار که به او و پیروانش رسانده‌اند وی در صدد انتقام برآید و بر فرض که قصد جنگ نکند باز هم برای آنان خطر بزرگی خواهد بود، زیرا یثرب بزرگترین شهر نزدیک به مکه بود. بازرگانان قریش برای فروش کالای خود بدانجا می‌رفتند و هریک از ایشان در آن شهر مشتریانی داشت. اگر این شهر را از دست می‌دادند زیان اقتصادی بزرگی به آنان می‌رسید. برای رهایی از چنین شکستی ناچار بودند پیمانهای قبیله‌ای را نادیده بگیرند و با کشتن محمد(ص) خود را آسوده سازند. اما کشتن او کار آسانی نبود، چه بنی هاشم آرام نمی‌نشستند و این خونخواهی بین آنان می‌ماند. برای یافن راهی مناسب در دارالندوه جلسه‌ای ترتیب دادند و سرانجام بدین نتیجه رسیدند که از هر قبیله‌ای جوانی آماده شود تا دسته جمعی بر سر محمد(ص) بریزند و همه یکباره شمشیرهای خود را به او بزنند و او را بکشند. در این صورت کشنده او یک تن نخواهد بود و بنی هاشم نمی‌توانند به خونخواهی وی برخیزند، زیرا جنگ با همه تیره‌ها برای آنان مقدور نیست. ناچار به گرفتن خونبها راضی خواهند شد.

در آن شب که قریش می‌خواستند چنین توطئه‌ای را عملی کنند پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی(ع) را در بستر خود خواباند (نک: لیلة المبیت) و خود با ابوبکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد و سه روز در غاری نزدیکی مکه که ثور نام داشت توقف کردند تا آنان که دنبال او می‌گشتند نومید شدند. سپس از بیراهه رو به یثرب نهادند.[۳۴]

از هجرت تا رحلت

گاهشمار زندگی پیامبر(ص) در مدینه

۶۲۲

هجرت

۲ق-۶۲۴م

ازدواج امام علی(ع) با حضرت فاطمه

۲ق-۶۲۴م

تغییر قبله

۲ق-۶۲۴م

غزوه بدر

۲ق-۶۲۴م

شکست بنی‌قینقاع

۳ق-۶۲۵م

غزوه احد

۳ق-۶۲۵م

شکست بنی‌نضیر

۵ق-۶۲۷م

غزوه احزاب

۵ق-۶۲۷م

شکست بنی‌قریظه

۶ق-۶۲۸م

صلح حدیبیه

۶ق-۶۲۸م

غزوه خیبر

۷ق-۶۲۹م

نخستین سفر حج

۷ق-۶۲۹م

غزوه مؤته

۸ق-۶۳۰م

فتح مکه

۸ق-۶۳۰م

غزوه حنین

۸ق-۶۳۰م

غزوه طائف

۶۳۱

تسلط بر بیشتر شبه‌جزیره عربستان

۹ق-۶۳۲م

غزوه تبوک

۱۰ق-۶۳۲م

حجة الوداع

۱۰ق-۶۳۲م

واقعه غدیر خم

۱۱ق-۶۳۲م

درگذشت

رسول خدا چه روزی از ماه ربیع الاول از مکه بیرون آمده و چه روزی به مدینه رسیده، میان نویسندگان سیره خلاف است. ابن هشام که خط سیر او را ضبط کرده، می‌نویسد نیم روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول به قبا رسید و ابن کلبی بیرون شدن آن حضرت را دوشنبه اول ربیع الاول و رسیدن او به قبا را روز جمعه ۱۲ آن ماه نوشته است و بعضی دیگر نوشته‌اند روز ۸ ربیع الاول بدان جا رسید. مورخان متأخر اسلامی و اروپایی می‌نویسند وی ۹ روز در سفر بود و روز ۱۲ ربیع الاول سال ۱۴ بعثت برابر با ۲۴ سپتامبر ۶۲۲م به قبا در نزدیکی مدینه درآمد. سپس هجرت پیغمبر از مکه به مدینه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. اما آغاز سال را از ماه محرم که نخستین ماه سال قمری است گرفتند. رسول خدا(ص) هنگام توقف در قبا مسجدی بنا کرد که تا امروز بنام مسجد قبا معروف است.[۳۵]

علی(ع) سه روز پس از هجرت پیغمبر(ص) در مکه ماند. امانتهایی را که از مردم نزد رسول خدا بود به صاحبان آن برگرداند، سپس با حرم رسول خدا که فاطمه(س) جزء آنان بود روانه مدینه گردید و در قبا در خانه کلثوم بن هدم به پیغمبر ملحق گشت.[۳۶]

پیغمبر(ص) روز جمعه با گروهی از بنی النجار روانه مدینه شد. نخستین نماز جمعه را در قبیله بنی سالم بن عوف گزارد. هنگام ورود به شهر مهتر هر قبیله یا رئیس هر خانواده می‌خواست پیغمبر را نزد خود ببرد تا بدین وسیله شرفی بیش از دیگران بیاید. محمد(ص) گفت هر جا شتر من بر زمین بخوابد همان جا منزل خواهم کرد. و گفته‌اند در پاسخ دعوت کنندگان گفت شتر من مأمور است و می‌داند به کجا برود. این ابتکار نیز نظیر همان داوری به هنگام نصب حجرالاسود در مکه است. آن جا از خونریزی فراوان ممانعت کرد، و این جا با چنین تدبیری نگذاشت از میان آن همه خواهندگان یکی مهماندار وی گردد و امتیازی کسب کند و دیگران به سبب آن که از چنین شرفی محروم مانده‌اند افسرده خاطر شوند. شتر بر در خانه‌های بنی مالک بن نجار، در جایی که بعداً مسجد او را ساختند و جزء مسجد فعلی است، بر زمین خفت و آن زمین از آن دو یتیم بود و در آن خرما می‌خشکاندند. پیغمبر زمین را از معاذ بن عفراء که آن دو کودک در سرپرستی او بودند، خریداری کرد، و در آن مسجدی ساخت که اساس مسجد فعلی است. ابوایوب انصاری بار و اسباب سفر پیغمبر را به خانه برد و پیغمبر تا روزی که حجره‌ای برای وی ترتیب دادند نزد ابوایوب به سر برد. محمد(ص) در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری می‌کرد و در یک سوی مسجد نیز صفه‌ای ترتیب دادند تا یاران مستمند او در آن سکونت کنند. کسانی که در این صفه به سر می‌بردند، همانند که در اسلام بنام اصحاب صفه معروف شده‌اند و از برگزیدگان اصحاب رسول خدایند.[۳۷]

خروج پیامبر(ص) از مکه که از آن به هجرت تعبیر شده، نقطه‌عطفی در تاریخ زندگی آن حضرت و نیز تاریخ اسلام است؛ زیرا از آن پس پیامبر(ص)، تنها مشرکان را به دوری از بت‌پرستی و ایمان به خدای یگانه فرانمی‌خواند، بلکه دیگر در رأس حکومتی قرار گرفته بود که می‌بایست بر مبنای شریعتی آسمانی جامعه‌ای نوین بنا نهد. پیامبر(ص) در این مدت نیز با گسیل‌داشتن کسانی برای تبلیغ اسلام به میان قبایل و ارسال دعوت‌ها به فرمانروایان کشورها، دعوت به یکتاپرستی را دنبال می‌کرد.

روز به روز بر شمار مهاجران افزوده می‌شد و انصار که اینک به ساکنان پیشین یثرب اطلاق می‌شد آنان را در منزل خویش جای می‌دادند. پیامبر(ص) نخست میان انصار و مهاجران، پیمان برادری برقرار کرد و خود علی بن‌ابی‌طالب(ع) را به برادری گرفت.[۳۸] عده‌ای اندک نیز بودند که اگرچه به ظاهر ادعای اسلام می‌کردند، ولی به دل ایمان نیاورده بودند و اینان را «منافقان» می‌نامیدند. مدتی پس از ورود به مدینه، پیامبر(ص) با اهالی شهر، از جمله یهودیان، پیمانی بست تا حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.[۳۹] (نک: نخستین پیمان نامه عمومی در اسلام).

منافقان و یهودیان

با آن که بیشتر مردم یثرب مسلمان و یا موافق پیغمبر بودند، چنین نبود که شهر و اطراف آن در بست مطیع و آرام باشد. عبدالله بن ابی، که مقدمات ریاست او بر شهر آماده شده و با رسیدن محمد(ص) به یثرب از این مقام محروم مانده بود، بیکار نمی‌نشست و با آن که به ظاهر خود را مسلمان می‌خواند، در نهان علیه محمد(ص) و مسلمانان توطئه می‌کرد و با یهود مدینه نیز سر و سرّی داشت.[۴۰]

این گروه، که نخستین دسته‌های آیات مدنی قرآن آنان را منافقان خوانده است، در راه پیغمبر و مسلمانان مشکلاتی پدید آوردند. چاره این دسته مشکل‌تر از مشرکان و یهودیان بود، زیرا اینان نزد مسلمانان خود را مسلمان می‌خواندند و پیغمبر به حکم ظاهر اسلام نمی‌تواست با آنان بجنگد.[۴۱] آیه‌های قرآن گاهگاه آنان را تهدید می‌کرد که خدا و پیغمبر از درون شما آگاهند. و می‌دانند که شما مسلمانی را سپر سلامت خویش ساخته اید:

إِذَا جَاءَک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَ‌سُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ یعْلَمُ إِنَّک لَرَ‌سُولُهُ وَاللَّهُ یشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ (ترجمه: گاهی که منافقان نزد تو آیند گویند ما گواهی می‌دهیم که تو فرستاده خدایی! و خدا می‌داند که تو فرستاده اویی و خدا گواهی می‌دهد که منافقان دروغ می‌گویند)[منافقون–۱]

کارشکنی عبدالله در راه اسلام تا سال مرگ او (۹ق.) همچنان ادامه داشت. یهودیان با آن که در پیمان نامه مدینه دارای حقوقی شده بودند تا آنجا که از غنیمت جنگی هم نصیب می‌بردند، و با آن که نخست روی موافق به مسلمانان نشان دادند و چند تن از آنان به دین اسلام درآمدند، سرانجام ناخشنودی نمودند. علت این ناخشنودی آن بود که آنان گذشته از تسلط بر اقتصاد یثرب، با عربهای بیابانی و نیز با مشرکان مکه داد و ستد داشتند و انتظار می‌بردند که با ریاست عبدالله بن ابی بر مدینه نفوذ اقتصادی آنان توسعه یابد؛ اما رسیدن محمد(ص) بدین شهر و شیوع اسلام مانع این نفوذ شد. گذشته از این، یهودیان بر خود هموار نمی‌کردند که کسی را که از نسل یهود نیست به پیغمبری بشناسند. این بود که آنها هم پس از چندی مخالفت خود را با محمد(ص) آشکار کردند. ظاهراً عبدالله بن ابی نیز در تحریک آنان بی‌اثر نبود. یهودیان گفتند آن پیغمبر که ما انتظار او را داشتیم محمد نیست و در مقابل آیات قرآن، تورات و انجیل را به رخ مسلمانان می‌کشیدند و می‌گفتند آنچه قرآن می‌گوید با آنچه در کتابهای ماست یکی نیست. آیات متعددی از قرآن در این باره نازل شد که به موجب آن آیات در طول زمان تورات و انجیل دستخوش تحریف شده است و دانشمندان یهود برای آن که مقام خود را حفظ کنند آن آیات را دگرگون کرده‌اند. سرانجام قرآن به یکباره رابطه اسلام را با یهود و نصاری برید و برای آن که به عرب بفهماند آنان در مقابل یهود امتی جداگانه هستند گفت: عرب بر ملت ابراهیم و ابراهیم جد اعلای اسرائیل است:

 یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنزِلَتِ التَّورَاةُ وَالإنجِیلُ إِلاَّ مِن بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ   هَاأَنتُمْ هَؤُلاء حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُم بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ   مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ    [۴۲]ترجمه=ای اهل کتاب چرا در ابراهیم خصومت می‌کنید؟ مگر نه این است که تورات و انجیل پس از ابراهیم فرستاده شده است؟ شما در آنچه می‌دانید خصومت کردید. چرا در چیزی که نمی‌دانید خصومت می‌کنید؟ در حالی که خدا می‌داند و شما نمی‌دانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه ترسا و نه مشرک بلکه مسلمانی پاک اعتقاد بود.

[۴۳]

تغییر قبله

نوشتار اصلی: تغییر قبله

مطابق نقل مشهور، پیغمبر(ص) تا ۱۷ ماه پس از ورود به مدینه هنگام نماز رو به مسجد الاقصی می‌ایستاد. یهودیان می‌گفتند: محمد قبله نداشت تا آنکه ما به او یاد دادیم. رسول خدا(ص) از این سرزنش آزرده خاطر بود. روزی که در مسجد بنی سلمه نماز ظهر می‌خواند، در شعبان سال دوم، در بین نماز این آیه بر وی نازل شد:

 قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ    [۴۴]ترجمه=همانا می‌بینیم گردش روی تو را در آسمان، پس همانا ما برای تو قبله‌ای قرار می‌دهیم که از آن خشنود باشی. پس برگردان روی خود را به سوی مسجد الحرام و هرجا که بودید بگردانید رویهای خود را بدان جهت و همانا آنانکه دادیم به آنها کتاب را می‌دانند که آن حق است از جانب پروردگارشان و خدا از آنچه می‌کنند غافل نیست.

پیغمبر(ص) در همان حال روی را از بیت المقدس به طرف کعبه کرد. این مسجد در تاریخ اسلام به مسجد ذوالقبلتین معروف شده است. تغییر قبله از مسجد الاقصی به مکه بر یهود و منافقان گران افتاد. نشانه آن این است که بر مسلمانان خرده می‌گرفتند که چرا تاکنون در نماز به مسجد اقصی رو می‌کردید و اکنون قبله شما تغییر یافت. این آیه در پاسخ نکوهش کنندگان آمده است:

 سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ    [۴۵]ترجمه=به زودی بیخردان مردم می‌گویند چه چیز برگرداند ایشان را از قبله شان که بر آن بودند. بگو خاور و باختر از آن خداست هر که را می‌خواهد به راه راست هدایت می‌کند.

[۴۶]

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی